پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

پرنیا عشق مامان و بابا

پرنیا فرشته کوچولو

پرنیا فرشته کوچکی که خداوند ثمره عشق من و همسرم بهروز قرار داد تا به یاد داشته باشیم که هر چیز زیبایی ثمره ای زیباتر خواهد داشت

پرنیا کوچولوی ما روز 19 شهریور 1391 ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه صبح با وزن سه کیلو و قد 50 سانت چشمهای زیباشو به این دنیای بزرگ باز کرد تا دلیلی باشد بر هزاران شکر روزانه ی ما

تولد یک سالگی

بعد از کلی تاخیر اومدم که دوباره برات بنویسم تو این مدت اتفاقات خیلی زیادی افتاد که به دلیل مشغله زیاد وقت نکردم ازشون بنویسم اول از همه از تولد یک سالگی دختر گلم بگم که خیلییییییییییی خوش گذست و خیلی عالی برگزار شد با اینکه شما مریض بودی و از دو شب قبل تب داشتی و سرما خورده بودی اما مثل همیشه آروم بودی و اصلا اذیت نکردی چند تا عکس از تولد شما دختر گلم میذارم به امید تولد 120 سالگیت عزیزم    
28 آبان 1392

کنجکاوی

این چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بذار ببینم دیگه چی توش هست ...   مامان چقدر عکس میگیری بذار به کارم برسم ... ...
24 مرداد 1392

ماه یازدهم

پرنیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا نکن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   این جمله ایه که این مدت همش رو زبونه منه که فکر کنم کل ساختمون دیگه بهش عادت کردن خیلی این مدت شیطون شدی طوری که حتی واسه چند دقیقه هم دیگه نمیشه تنهات بذارم همش داری یه شیطنتی میکنی هنوز نمیتونی چهار دست و پا بری ولی ماشالا بی نهایت شیطون شدی و با غلت خوردن یا عقبی رفتن آتیش میسوزونی مجبور شدم خیلی از وسایل تو خونه رو جمع کنم و تمام کشوهارو خالی کنم چون با روروئک که راه میفتی اولین کارت اینه که میری سراغ کشوها و من تمام مدت کارم این شده که دنبال تو راه بیفتم و وسایلی که ریخت و پاش میکنی از زیر پاهات جمع کنم یا هر روز مجبورم خونه رو...
24 مرداد 1392

دندون درآوردن دختر گلم

از کجا شروع کنم که بدوونی چقدر  منتظر این روز بود بالاخره دخترم دندون در آورد   برای تعطیلات عید فطر با عمه مهری اینا رفتیم شمال که خیلی خوش گذشت و شما هم مثل همیشه دختر آرومی بودی و اصلا اذیت نکردی برگشتنی کنار رودخانه نشستیم تا چایی بخوریم که احساس کردم همش زبونتو میمالی به لثه هات و یه چیز سفیدی رو لثه های نازت دیده میشه با انگشتم دست کشیدم تا مطمئن بشم که دیدم بلــــــــــــــــــــــــه دخترم دندون در آورده روزی که دندون در آوردی مصادف شد با یازدهمین ماهگردت عزیزم ماهگرد یازدهمت مبارک نفس مامان اینم چند تا عکس از خاطرات شمال :   ...
24 مرداد 1392

کیانا

سلام گل مامان ببخشید عزیزم میدونم که بین خاطرات خیلی فاصله افتاده و خیلی وقته که چیزی برات اینجا ننوشتم اما خب این مدت خیلی سرم شلوغ بود تو این مدت خیلی اتفاقات افتاد که یه سری خوب بود و یه سری دیگه متاسفانه بد که خداروشکر اتفاقات بد همه ختم خیر شد واما اخبار این مدت که نبودم : اول از همه آقاجون ( بابای خودم ) به خاطر ناراحتی قلبی چند روزی بیمارستان بستری شد که روز اول بستری شدنش مصادف شد با اولین روز ماه  که خداروشکر بعد از سه روز از بیمارستان مرخص شد   دو روز بعد از مرخص شدن آقاجون در روز 21 تیرماه بچه دایی حمید که خیلی برای اومدن عجله داشت به دنیا اومد که اسمشو کیانا گذاشتن چند تا عکس ازش گذاشتم &nb...
24 مرداد 1392

دخترک شیطون

مامانی تازگیا خیلی کارات شیرین شده از جمله این که همش به سیم بلندگوی سینما خانگی گیر میدی و همش میری و میکشیش چند بار هم کم مونده بود گلدون بامبو رو که سیم از پشتش رد میشه بندازی   من نمیدونم چطوری همش سیم دورت میپیچه و من مجبور میشم بیام نجاتت بدم اینم چند تا عکس به عنوان سند           ...
10 تير 1392

نه ماه و نیمگی نفسم

امروز دخترم 9 ماه و نیمه شد هورااااااااااااااااااااااااااا دیروز نیمه شعبان بود و ما عصر با هم رفتیم پارک تا شما یه کم هوای آزاد بخوری و سرسره بازی کنی سر راه یه جعبه شیرینی خریدیم بردیم دادیم به ایستگاه شیرینی و شربت تا پخش کنن برگشتنی هم کلی شربت خوردیم     و یه لیوان هم واسه بابایی آوردیم از خبرهای دیگه اینه که بچه دایی حمید بیست و دوم انشالا به سلامتی  به دنیا میاد قرار شده اسمشو بذارن کیانا که قراره هم بازی دختر گلم بشه روزا همینطور داره میگذره و دخترم داره بزرگ میشه و هر روز کارهاش شیرین تر میشه صبحها با یه خنده خوشگل از خواب بیدار میشی با چشمهای پف کرده که من عاشق این صورت بامزت هستم و اولین کاری که میک...
4 تير 1392