پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

پرنیا عشق مامان و بابا

روز آمدنت

1392/2/6 15:55
نویسنده : مامان لیلا
118 بازدید
اشتراک گذاری

دخترکم بالاخره روز دیدنت رسید روزی که یه حس عجیبی برام داشت هم دلشوره داشتم هم ترس هم شوق دیدن هم یه خوشحالی خاص تمام این حسها بود و کلی حس دیگه که هیچ کدوم وصف شدنی نیست روزی قرار بود تورو تو بغلم بگیرم و به 9 ماه انتظار پایان ببخشم واسه دیدنت لحظه شماری میکردم شب قبلش 2 ساعت بیشتر نخوابیدم آخه باورم نمیشد که این آخرین شبه که تو تو دلمی و فردا کنارمی دردونه مامان فقط زمانی میفهمی که مامان تمام اون نه ماه و اون شب چه حسی داشت که یه روز خودت مامان بشی

صبح من زودتر بیدار شدم یه کم قرآن خوندم تا یه کم آرومتر بشم قرار بود 6 بیمارستان باشیم شب قبل هماهنگ کرده بودیم تا عزیز زهرا و آقاجون بیان جلو در خونه تا با هم بریم عمه مهری و عمه سمیه و عزیز فاطمه هم با ما اومدن از بس شوق داشتم که حد نداشت و به همین دلیل کوچکترین ترسی از عمل نداشتم

صبح زودتر رسیدیم بیمارستان کلی نشستیم تا قسمت پذیرش باز شد و کارهای پرونده سازی انجام شد و من به اتاق عمل رفتم

کلی استرس داشتم اما لحظه ای که تو گلم چشمهای نازت رو به این دنیا باز کردی بدون شک زیباترین لحظه عمر من بود وقتی که تو فرشته کوچولو به دنیا اومدی مامان گریه کرد از خوشحالی تو گلم سالم پاتو به این دنیا گذاشتی بعدا شنیدم که زمانی که عمه سمیه خبر به دنیا اومدن جیگر بابا رو به بابایی گفته بود بابا گریه کرده بود وقتی بابا با یه سبد گل بزرگ اومد که دختر گلش رو ببینه وقتی اولین لحظه تورو دید گریه کرد

تو اومدی و با اومدنت تمام دنیای من و بابایی شدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)